باران ساحلی

اینجا یک مهندس می نگارد:-)

تازه واردم

روز همان روز است ولی روزگار یک روزگار دیگر است. عباس معروفی. سمفونی مردگان

امروز از اون روزا بود واسم که حس کردم اب یخ ریختن رو سرم. یه گیجی و منگیه خاصی دارم. یه سری چیزا تو وجودم گم و خاموش شده. دلم میخواست الان کنار دریا بودم چشمام رو میبستم و وقتی باز میکردم خیلی چیزا تغییر کرده بود. دلم میخواست از ته دل یه جیغ بنفش میکشیدم. دلم میخواست یه سری ماجرا های زندگیم رو بالا میاوردم یه سری از ادما رو حذف میکردم. دلم میخواست پاک کن داشتم و خستگی و پریشونیم رو پاک میکردم. shift.delete .

اما نمی شه خب امکان نداره. باید پاش موند . پای بدی و خوبیه زندگی. پای رفتن به جلو رو ندارم. یه خستگی عمیق تو وجودمه.

شده تا حالا ندونین کجای ماجرایین؟ کجای زندگی گم شدین؟ شده کلاف زندگی در به از دستتون و بپیچه بین وسایل خونتون. افسرده نیستم فقط خستم.

بیرون بارونه الان چیزی جز پک عمیق به سیگار کنار همون ساحل نمیچسبه...

هنوزم دوستم باهاش سیگارو میگم. گاهی ساعتها میشینم و باهاش حرف میزنم. من افسرده نیستم فقط خیلی خسته ام.

نوشته هام مثل ذهنم  آشفته ست.

پ.ن: اولین باره اومدم و دارم مینویسم البته رو کاغذ زیاد نوشتم ولی این مدلی هیچ وقت. مرسی از دوستی که این پیشنهاد رو بهم داد.

خوش اومدی عزیزم:-)
فدات شم :-*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan